یه سال برام یه عمر گذشت از دوری وبی خبری
این روزا سید چی شده همش بی من سفر میری؟
قرارمون دوری نبود تو بری من جا بمونم
تو مجلس اربابمون من تک وتنها بخونم
شور نداره مجلس من بی ذکر بین الحرمین
ذکراش که کار خودته به عشق اربابت حسین
حسین غریب مادرت رو من دیگه نمیخونم
سه بیتش ومیخونم وبقیه شو نمی تونم
رسم رفاقت این نبود، اینجوری من عزیز بودم؟
همه مریضی میگیرن، خودِ منم مریض بودم
اگه سفر بو دآخرش چرا چشات باز شده بود؟
لبخند روزای سفر چرا پر از ناز شده بود؟
توباهمون چشمای باز شوخی میکردی با دلم
خودت که رفتنی بودی، چرا نذاشتی من برم؟
خواستی ببینم میسوزی، میری ومن جا می مونم
تو لحظه های زندگی من بی تو تنها می مونم
مَشتی یه سال از رفتنت با خون دل گذشت ورفت
تو برنگشتی پیش من، من موندم ویه دنیا حرف
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم تیر ۱۳۸۶ ساعت 17:38 توسط مصلحی فر
|